سوشیانت

گفت و شنودی با تو

سوشیانت

گفت و شنودی با تو

بلوط

بلوط و کدو تنبل
زنی در مرغزار قدم می زد و به طبیعت می اندیشید . او به یک مزرعه کدو تنبل رسید . در گوشه ای از مزرعه یک درخت باشکوه بلوط قد برافراشته بود . زن زیر درخت نشست و در این اندیشه فرو رفت که چرا طبیعت بلوطهای کوچک را بر روی شاخه های بزرگ قرار داده و کدو تنبل های بزرگ را بر روی بوته ای کوچک.
با خود گفت :
"خدا هم با این خلقتش دست گل به آب داده است ! او باید بلوطهای کوچک را بر روی بوته های کوچک قرار می داد و کدو تنبل های بزرگ را بر روی شاخه های بزرگ ".
سپس زیر درخت بلوط دراز کشید تا چرتی بزند . دقایقی بعد یک بلوط بر روی دماغ او افتاد و از خواب بیدارش کرد .
او همان طور که دماغش را می مالید ، خندید و فکر کرد شاید حق با خدا باشد.

پادشاه

میگن قرار بود پادشاهی دنیا در اختیار انسان قرار بگیره ، آخه میدونی انسان اشرف مخلوقاته.البته سلسله مراتبی وجود داره، کدخدا،ارباب و... که از ملوک الطوایفی شروع میشه وبه ژاندارم جهانی بودن ختم.آخه میدونی انسان اشرف مخلوقاته.حالا من موندم و یک خانواده سه نفره که البته یگانه فرمانروایش منم، آخه میدونی من اشرف مخلوقاتم.پس بازهم از زبان سیلور استاین بخوانیم:
سکان دار دنیا
سکان دار دنیا با لبخندی که رو لباشه بهم می گه:
"هی، دوست داری چند صباحی باشی جای من
و دنیا رو هدایت کنی به جای من؟"
من می گم:"خب، سعی خودم رو که می کنم ،
منتها ، جای من کجاست؟باید بدونم.
یا چقدر مزد می گیرم ؟
وقت ناهار کی هست؟
کی باید از کار بکشم دست؟"
سکان دار می گه :"سکان رو بده ببینم بابا گمان نکنم آمادگی اش رو داشته باشی حالا حالاها."

الف

همه ما یه وقتایی احساس اهمیت می کنیم ، فکر می کنیم خاص هستیم و تمامی موهبت خداوندی در وجود ما به ودیعه نهاده شده است . هر روز صبح که از خواب بیدار می شویم با رجوع به مجلات خودشکوفایی همچون موفقیت ، شادکامی و... بارها و بارها به خود القاء می کنیم که تو اشرف مخلوقات هستی ، تمامی کائنات جهت خدمت به تو خلق گردیده اند . به خود ایمان بیاور . آری ضمیر ناخودآگاه همچون کودکی است که هرآنچه بگویی ، می پذیرد . ایمان می آورد و دنیایت را بر آن اساس می سازد . ولی آیا براستی تنها با تصور اشرف مخلوقات بودن ، بر اریکه سلطنت تکیه خواهیم داد . اینجاست که من نیز چون دیگران اغلب همچون بادکنکی پرباد در آستانه ترکیدن قرار گرفته ام . براستی که شعر به ظاهر کودکانه شل سیلور استاین مصداق روشنی یافته است.
پرهمیت
روزی"الف" گفت به "سین"
بدون من- هیچ میدونین،
دریا تبدیل به "دری" می شه
پروانه تبدیل به "پرونه" می شه
جهان و افلاک هم بدون من
دیگه نمی تونن باقی بمونن.
"سین"که دید"الف" باد به دماغ شده
گفت: "حتی همون دری هم می تونه جوشن و خروشن شه ،
پرونه هم می تونه مثل قبل پروز کنه
جهن و فلک نیز همیشه می مونه ،
بله، بدون تو هیچ کس در نمی مونه ."

گناه

هیچ چیز مثل گناه نیست
هیچ چیز مثل پرهیزکاری نیست
فرد همه اش است
اگر مایلید آنرا تقوا بنامید، بنامید
و جهل
اگر آنرا گناه بنامید
تنها گناه این است.
پس
....نرم و طبیعی باشید
کسیکه بتواند یوغ را بگسلد
آزادی را بدست آورده است